بىشک، جورج مور از مهمترین صاحبنظران در فلسفه اخلاق و بنابر نظر بسیارى بنیان گذار این علم است. کتاب Principa Ethica [مبانى اخلاق] که در 1903 در انتشارات کمبریج به چاپ رسید، اولین کتاب مور در این حوزه است. از آن زمان تاکنون این کتاب از اهمیت و جایگاه خاصى برخوردار بوده است. مور در بررسى مسائل اخلاقى روشى تحلیلى را در کارکرد و اعمال این روش در مباحث اخلاقى وارد مرحلهای جدید کرد. برخى چون لیتون استراچى، در تأکید بر اهمیت این کتاب، سال 1903 را آغاز عصر خرد دانستهاند.
کتاب مبانى اخلاق مشتمل بر شش فصل طیّ 135 بند، دو مقاله الحاقى تحت عنوان (مفهوم ارزش ذاتى) و (اختیار) که در چاپهاى بعدى کتاب بدان ضمیمه شده و هم چنین یک فهرست تفصیلى حاوى خلاصه مطالب کتاب است. کتاب داراى دو مقدمه است، که مقدمه بر چاپ اول مشتمل است بر افکارى که پس از چاپ کتاب به ذهن مور راه یافته و دیدگاههاى سابق او را با تردید مواجه ساخته است.
چکیده کتاب
مور در آغازِ کتاب و در فصلِ اول مینویسد: آن چه میان همه احکام اخلاقى مشترک است این است که آنها با محمول خاصى به نام (خوب) و مقابل آن (بد) سر و کار دارند. وى خوب را مفهومى بسیط و تحلیل ناپذیر میداند، و اگر تعریف عبارت باشد از تحلیل یک مفهوم، لزوماً باید آن مفهوم مرکب باشد، مفاهیم بسیط قابل تعریف نیستند و (خوب) این گونه است. ما با (خوب) اشاره به متعلق یگانهای در فکر داریم که قابل تأویل به دیگر مفاهیم نیست و هرگونه تلاشى براى تعریف خوب با ارجاع آن به دیگر مفاهیم یک مغالطه است و چون خوب یکى شىء طبیعى نیست، مور تلاش براى تعریف خوب را به کمک دیگر مفاهیم، مثل مساوى دانستن خوب با لذت، مغالطه طبیعتگرایانه (naturalistic fallacy) مینامد. همّ مور در بخش عمده کتاب تحلیل آرا و افکار متفکران معروف اخلاق، مثل بنتام، سیجویک، جان استوارت میل، ژان ژاک روسو، اسپنسر، کانت و رواقىها ست. وى با موشکافى نشان میدهد که تعاریف آنها از خوب یا مغالطه است و یا نهایتاً این همان گویى.
مؤلف کسانى را که مرتکب مغالطه شدهاند به دو گروه عمده تقسیم میکند: گروه اول کسانى هستند که خوب را معادل یک واقعیت فوق حسى میدانند. وى بحث در مورد این دیدگاه و نشان دادن مغالطه مستور در سخنان این دسته را به فصل چهارم موکول میکند، اما عدهای معتقدند که خوب معادل با یک شىء طبیعى است. معروفترین آنها کسانى هستند که خوب را معادل لذت میدانند؛ به دلیل اهمیت این دیدگاه مؤلف فصلى مستقل (فصل سوم) را به بررسى این نگرش اختصاص میدهد. اما در فصل دوم به بررسى دیدگاههایى میپردازد که خوب را معادل یک شىء طبیعى غیر لذت میدانند. مغالطه این گروه این است که خاصهای واحد از یک شىء طبیعى یا مجموعهای از اشیاى طبیعى را به جاى خوب قرار میدهند. اگر خوب به عنوان یک شىء تعریف شود، خواه زرد، خواه سبز، خواه تلخ، خواه شیرین، خواه لذت و خواه به وجود آورنده حیات یا به وجود آورنده لذت یا مراد یا مطلوب این مغالطه خواهد بود و کسانى که چنین میکنند علوم دیگرى چون روان شناسى یا جامعه شناسى را جایگزین اخلاق میسازند.
اگر خوب معادل با یک شىء باشد، در این صورت، باید سؤال از این که آیا آن شىء خوب است بى معنا باشد؛ مثلاً اگر خوب، داشتن احساس خاصى باشد، در این صورت، این سؤال که آیا آن احساس خوب است باید مساوى با این سؤال باشد که آیا آن احساس آن احساس است، در حالى که این گونه نیست.
برخى مثل روسو خوب را (زندگى بر طبق طبیعت) میدانند. به نظر میرسد که این دیدگاه اشاره به این اعتقاد مبهم است که طبیعت تعیین میکند که چه چیزى خوب است، هر چیز طبیعى خوب است و منظور از طبیعى هم (وضع عادى) است و الا معلوم است که بیمارى امرى طبیعى است، اما در عین حال، خوب نیست. اما واضح است که هر آن چه خوب است، عادى نیست، برعکس، اغلب امرى که غیر عادى است خوب است. این قضیه که امر عادى از این حیث که عادى است، خوب است و یا این قضیه که امر ضرورى از این حیث که ضرورى است، خوب است، هر دو قضایایى کاذبند.
اما اسپنسر به نحوى سامان مندتر براى تبیین خوب به طبیعت متوسل میشود: نظریات اخلاقى تطوّرگرایانه به روندى تکاملى که داروین در طبیعت کشف کرده، متوسل میشوند. این کشف نه تنها روندى را که طبیعت مطابق آن تطوّر مییابد نشان میدهد، بلکه به موجب آن و به همین علت، جهتى را هم که باید انسان در این جهت تحوّل یابد، نشان میدهد. ما باید در راستاى تطوّر حرکت کنیم فقط به دلیل این که راستاى تطوّر است و نیروهاى طبیعت در آن راستا عمل میکنند. مور این نظر را مغالطى میداند و نام اخلاق تطوّرگرایانه به آن میدهد. وى میگوید: این سخن مبتنى است بر این نظرِ آشفته که معناى امر خوب صرفاً جهتى است که طبیعت در آن جهت عمل میکند. حال آن که تطوّر جریانى زمان مند است که نه تنها قوانین طبیعى خاصى را لازم دارد، بلکه وجود اوضاع و احوال خاصى را در زمانى معیّن نیز میطلبد. تطوّر فقط بر یک جریان زمان مند تاریخى دلالت دارد و ما دلیلى نداریم که اشیا در آینده نیز این فرایند را ادامه دهند. تطوّر میگوید که در شرایط خاص نتایجى خاص محقق شده، چون شرایط در آن زمان، ماهیت خاصى داشته است.
مور در فصل سوم از لذت گرایى بحث میکند که مطابق آن (لذت یگانه خوب) است. او دلایلى را که لذت گرایان در تأیید رأى خود آوردهاند، بررسى میکند. جان استوارت میل ابتدا (مطلوب) را طى یک مغالطه، همان (امر طلب شده) میداند و سپس تلاش میکند تا نشان دهد که به جز لذت چیزى طلب نشده است. مور ابتدا به این امر تنبه میدهد که جان استوارت میل میان علت طلب و متعلق طلب خلط کرده است. حتى اگر بپذیریم که لذت همواره در زمره علل طلب است، نبایست گمان کنیم که لذت خوب است. میل تصور شىء را به عنوان مطلوب (که آن را مرادف با خوب میداند) و تصور آن را به عنوان لذت بخش، یک چیز میداند. وى میگوید: غیر ممکن است که چیزى طلب شود، مگر این که لذت بخش دانسته شود. مور میگوید: او در جمله اول مرتکب مغالطه طبیعتگرایانه شده و در دومین عبارت تا حدّى مرتکب مغالطه طبیعتگرایانه و تا حدّى مرتکب خلط غایات و وسایل و تا حدّى هم مرتکب خلط یک تصور لذت بخش با تصور یک شىء لذت بخش شده است. میل میگوید: اگر بتوانیم چیزى بیابیم که همیشه و به تنهایى طلب شود آن شىء تنها چیزى است که مطلوب است؛ یعنى به عنوان غایت خوب است. وى که مرتکب مغالطه طبیعتگرایانه شده، ادعا کرده است، که خوبْ مفهومى غیر بسیط است که میتواند بر حسب صفات طبیعى تعریف شود. همه تلاش میل این است که نشان دهد ما باید چه چیزى را طلب کنیم، اما حاصل سخنانش در نهایت این است که معناى (من باید طلب کنم) چیزى جز (من طلب میکنم) نیست و اگر این ادعا صحیح باشد، او فقط حق دارد بگوید که ما فلان شىء را طلب میکنیم، چون آن را طلب میکنیم که این دیگر نه یک قضیه اخلاقى، بلکه صرفاً یک این همان گویى است.
در دنباله بحث مور به آراى پروفسور سیجویک میپردازد و مینویسد: هرچند سیجویک از برخى مغالطات میل اجتناب کرده، اما او هم به دام مغالطه طبیعتگرایانه گرفتار شده است. رأى اول سیجویک این است که چیزى خارج از وجود انسان نمیتواند خوب باشد و سپس این رأى بسیار مهم تر که هیچ جزئى از وجود انسان به جز لذت مطلوب نیست.
مور میان (لذت) و (آگاهى از لذت) تمایز مینهد و استدلال میکند که به دلیل این تمایز، لذت یگانه خوب نیست، هم چنین آگاهى از لذت نیز نمیتواند یگانه خوب باشد. خطاى سیجویک نیز این است که گمان کرده چون لذت همیشه باید ملازم آگاهى از لذت باشد، پس این دو فرقى با هم ندارند و میتوانیم بگوییم که لذت یا آگاهى از لذت یگانه خوب است. مور به این ملازمه اعتراض دارد. وى میگوید: لذت یگانه خوب نیست و روشى که براى بیان این مطلب در کار میکند این است که اگر لذت در انعزال مطلق از همه ملازماتش تحقّق مییافت، ما براى آن چه ارزشى قائل میشدیم؟ وى این را هم که آگاهى از لذت یگانه خوب باشد نمیپذیرد. در ادامه بحث خودگرایى و سودگرایى را مطرح میکند و مینویسد: خودگرایى عبارت است از این که لذت خودِ من یگانه خوب است، اما از نظر مور وقتى میگوییم این شىء خیرِ خود من است، آن شىء یا باید مطلقاً خوب باشد یا اصلاً خوب نباشد.
فصل چهارم به بررسى دیدگاه کسانى اختصاص دارد که معتقدند: قضیه (خوب چیست) به لحاظ منطقى منوط به پاسخ از این سؤال است که ماهیت واقعیت فراحسى چیست؟ وى این نگاه را اخلاق مابعدالطبیعى مینامد. علماى مابعدالطبیعى معتقدند: چیزهایى هستند که با این که از وجود برخوردارند، یک شىء طبیعى نیستند. این نظریه معتقد است که مابعدالطبیعه بر مسئله (چه چیزى فى نفسه خیر است)، تأثیرى بنیادین دارد. مور میگوید: اینها هم مرتکب همان مغالطه شدهاند و خوب را معادل با چیزى دیگر دانستهاند، ولى این که مغالطه آنها تا حدّى از موجّهیت برخوردار شده، به دلیل خلطهایى است که مور میکوشد آنها را عیان کند. مهمترین مغالطه آنها این است که خوب بودن را با داشتن خاصهای فراحسى، یکى دانستهاند و میگویند: چیزى که واقعاً خوب باشد وجود دارد، اما طبیعى نیست، بلکه خصیصهای دارد که یک واقعیت فوق حسى از آن برخوردار است. چون در اکثر قضایا موضوع و محمول هر دو موجودند، گمان شده که قضایاى اخلاقى هم از این سنخ اند. حال آن که قضایاى اخلاقى از سنخى دیگرند. پس اگر خوب بودن را مساوى (متعلق اراده قرار گرفتن) بدانیم، باز هم مرتکب مغالطه طبیعتگرایانه شده ایم.
رواقىها، اسپینوزا و کانت همه مرتکب همین مغالطه شدهاند؛ مثلاً اسپینوزا وقتى میگوید که به نسبتى که ما با محبت عقلانى با خدا یا جوهر مطلق یکى شویم، ما نیز کاملیم، مرتکب این مغالطه میشود. البته مور میگوید: نگرش آنها حداقل از این امتیاز برخوردار است که معتقدند براى خیریتِ کامل بسیار بیش تر از آن مقدار که اینک و اکنون موجود است، لازم است.
هم چنین است این آموزه رایج که از زمان کانت به بعد متداول شده که خوب بودن را با متعلق اراده واقع شدن یکى میداند، کسانى چون گرین این دید را دارند. شاید این امر که ما تنها با تأمّل بر تجربه اراده و یا احساس است که از تمایزات اخلاقى آگاه میشویم، یا این واقعیت که در انواعى از اراده و احساس شناخت خوب مندرج است، باعث این مغالطه شده باشد، اما اینها حداکثر واقعیاتى روان شناختى هستند و از آنها نتیجه نمیشود که خوب بودن با متعلق اراده قرار گرفتن، یکى است. متعلق اراده قرار گرفتن حداکثر میتواند ملاکى براى خوبى باشد و براى اثبات این امر ما باید پیشاپیش اثبات کنیم که چیزهاى بسیارى خوبند. به هر حال، مور کسانى را که فکر میکنند خوب باید مشعر بر خاصهای واقعى باشد، مرتکب خطاى منطقى میداند که گمان کردهاند حتماً محمول باید از سنخ اشیاى موجود باشد؛ و آنها که گمان میکنند خوب بودن معادل است با اراده یا احساس شدن مرتکب مغالطه شناخت شناسانه شدهاند.
فصل پنجم به رابطه رفتار با اخلاق میپردازد؛ یعنى به این سؤال که چه رفتارهایى وسیلهای براى وصول به نتایج خیرند، یا ما چه باید انجام دهیم. منظور وى اعمالى است که (وظیفهاند)؛ یعنى علت یا شرط لازم براى وصول به چیزهایى هستند که فى نفسه خوبند. سؤال اخلاق تنها این نیست که از میان اعمال کدام یک نتیجه خوب یا بد خواهد داشت، بلکه این هم هست که کدام یک (بهترین) حاصل جمعِ نتایج را خواهد داشت.
اما نشان دادن این که چه عملى داراى حاصل جمع نتایج بهتر یا بدترى است، حتى براى یک آینده قریب، کارى است مشکل و تازه بر فرض احراز باز این سؤال باقى میماند که آیا این عمل (روى هم رفته) نیز بهترین خواهد بود؟ این که مشکل چگونه قابل حل است، مسئلهای است که مور به آن میپردازد.
مور در آخرین فصل میکوشد تا دستهای از امور را بیابد که خیرهاى ذاتیِ بزرگ در میان آنها پیدا میشوند. وى میگوید: اینها با یک استثنا کلهایى هستند بسیار پیچیده و مرکب از اجزا، همه آنها مشتمل بر آگاهى از موضوعى هستند که خود بى نهایت پیچیده است و تقریباً همه داراى رهبردى عاطفى نیز هستند. مور در ادامه، خیرها را به خیرهاى آمیخته با شرور و خیرهاى ناآمیخته تقسیم میکند؛ خیرهاى ناآمیخته عبارت اند از: عشق به امر زیبا یا اشخاص نیک؛ خیرهاى آمیخته حاوى عنصرى شر یا زشت اند، مثل کینه نسبت به چیزى که شر یا زشت است یا ترحّم نسبت به الم. اما در مورد شرور بزرگ مینویسد: اینها عبارت اند از: عشق به چیزى که شر یا زشت است و کینه نسبت به چیزى که خیر یا زیباست و آگاهى از الم.
منابع:
نقد و نظر 1382 شماره 31 و 32
نظرات